خبرگزاری علت به نقل از فارس- ابراهیم نصیری: داستان مقاومت و شهادت سه مرزبان ایرانی که در برابر قوای متجاوز شوروی در سحرگاه 3 شهریور سال 1320 تا آخرین نفس جنگیدند و قربانی خیانت حکومت و ارتش رضاخانی شدند، روایت عجیبی است.
اینکه بازماندگان این شهدا پس از گذشت چندین دهه از شهادت این سربازان سرافراز میهن بر سر مزار حاضر شوند نشان از غربت آنان در نقطه صفر مرزی دارد.
هرچند امروز یادمان شهدای مرزبانی جلفا در جوار رود ارس به یکی از مراکز پربازدید گردشگری استان تبدیل شده و سالانه میلیون ها مسافر در گذر از این منطقه مرزی به مقام شامخ مدافعان وطن ادای احترام می کنند و به روح بلند آنها درود می فرستند.
اطلاع نوادگان از مزار شهید پس از 73 سال
بنا به اظهار بازماندگان شهید، برگزاری همایشی در منطقه آزاد ارس در سال 93 برای بزرگداشت شهدای مرزبانی سرنخی می شود تا از سرنوشت ومحل دفن وی آگاه شوند.
نوه شهید در این خصوص گفته است:« این مراسم از تلویزیون پخش شد، در آن وقت بود که ما خبردار شدیم. برادر بزرگم جانباز 50 درصدی دفاع مقدس در آن مراسم حضور داشت. او به خانواده چنین گفت: وقتی اسامی شهدا به خصوص نام شهید محمدی را اعلام کردند، ناگهان به فکرم رسید که نکند این شهید محمدی پدربزرگم باشد. به هرحال بعد از گذشت دو روز از برگزاری همایش منطقه آزاد ارس و بررسی جزوهای چاپ و توزیع کرده بودند، من و پدرم بلند شدیم رفتیم جلفا. در آن جزوه عکس و مشخصات شهیدان مصیب محمدی، سیدمحمد رائی هاشمی و عبدالله شهریاری و مزارشان چاپ شده بود.
سرانجام تا نام «ملک محمدی» را ملاحظه کردیم به یکدیگر گفتیم که گمشدهمان پیدا شده است. چون پدربزرگم با سواد و در پروندهاش نام سرجوخه قید شده بود. فهمیدیم که این مشخصات دقیق پدربزرگمان است.»
با این وجود در این مدت بازماندگان شهید برای یافتن نشانی و خبری از وی تلاش بسیاری کرده بودند. حتی تنها فرزند وی دوبار به جمهوری آذربایجان رفته بود.
حسین محمدی نوه شهید در خصوص محل سکونت و فرزندان شهید میگوید:
«وی در خانواده پدربزرگم در روستای اسکلو از بخش حسن آباد زندگی میکرد. این روستا از توابع شهرستان کلیبر، نزدیک رود ارس در مرز جمهوری آذربایجان قرار دارد.
پدربزرگم موقع اعزام به خدمت، دو فرزند پسر و دختر داشت. فرزند اول که پدرم است، چهار ساله بود و دخترش که عمهام بود، دو سال سن داشت و در سن 16 سالگی هنگام زایمان از دنیا رفت.
مادر شهید در جستجوی فرزند خویش عریضه هایی به مقامات ژاندامری نوشته است که به نظر میرسد توسط شوهر عمه که ظاهرا مسئولیت امور این خانواده را برعهده داشته ترتیب اثر داده نشده و از بین برده شده است. یکی از این عریضه ها که به تاریخ 30/3/1321 نزد بازماندگان شهید باقی مانده است:
«فرماندهی محترم امنیه آذربایجان عاجزانه معروض میدارد:
این کمینه عاجزه ملک، مادر امنیه متکفل مشهدی مصیب فرزند محمد ساکن قریه کلاثور شهرت آقایی که د ر موقع بمباران پسر مذکور در بیله سوار پاسگاه امنیه تازه کند، بعد از آن موقع از پسر مذکور خبری ندارد، معلوم نیست در اثر بمباران شوروی فوت شده یا به کجا گریخته است، بعضی می گویند پسر مذکور را به تهران بردهاند و در آن جاست.
استدعا دارم چون کمینه عاجره شب و روز از گریه کردن هلاک شده مخصوصاً امنیه مذکور یک نفر عیال و دو نفر بچه دارد که آنها هم بدبخت شدهاند. این عریضه را توسط عباسعلی به حضور مبارک ارسال و استدعا دارم دستور فرمایند اگر پسر مذکور فوت شده است، یک دفعه کمینه را از انتظار خلاص شویم یا اگر میدانید در کجاست آن را تعیین نمایند دعاگوی وجود مبارک میباشم»
خانم ملک مادر شهید محمدی، بعد از شهادت فرزندش بیش از دو سال زنده نماند. چون بعد از فراق از دست رفتن پسرش آرامش نداشت. کار و زندگیاش فقط گریه زاری شده بود. نوه شهید به نقل از پدر افزوده است:
«پدرم نقل کرده که کنار درب ورودی خانهشان سکو برای نشستن وجود داشت. مادربزرگش ملک خانم همیشه به او میگفت: محمد دستم را بگیر و مرا روی سکو بگذار تا چشم به راه مصیب باشم. پدرم به او میگفت که شما نابینا هستید چگونه میخواهید چشم به راه او باشید. ملک خانم در جواب به او گفت با اشکهایم او را میبینم. با این وصف خانواده شهید محمدی شرایط سختی را گذراندند. وقتی که داستان زندگی این خانواده را تعریف میکنم دچار افسردگی و ناراحتی اعصاب میشوم. شهید مصیب به همسرش که مادربزرگم باشد گفته بود که من محمد ( پدرم ) را به شهر میفرستم تا درس بخواند و دکتر بشود. نمیگذارم در روستا بماند.»
پدرم گفت: میخواهد از وطن، دین و ناموس خود دفاع کند
دیدار پس از 60 سال
بازماندگان شهید شهریاری تا سال 1380 اطلاعی از محل دفن و وجود مزار آن شهید خبری نداشتند. و طی این سالها شایعات مختلفی در خصوص سرنوشت شهدا شنیدهاند از جمله اینکه آنها اسیر و برای کار اجباری به سیبری برده شدهاند.
بعد از شهادت کسی از مسئولان وقت ژاندارمری پیگیر رسیدگی به احوال بازماندگان نشده و خانواده شهید در فقر و تنگدستی زیسته اند و خبر شهادت این شهید، توسط یکی از همقطارانش سالها بعد به خانواده اعلام شده است.
در سال 1380 شبکه استانی آذربابجان شرقی طی برنامهای به مقاومت ۳ ژاندارم که سال ۱۳۲۰ هنگام ورود ارتش شوروی به ایران به شهادت رسیدهاند پرداخت. وقتی دوربین روی سنگ قبرها رفت فرزند شهید با تعجب دید که روی یکی از سنگ قبرها نوشته «شهید ژاندارم عبدالله شهریاری». این تصویر موجب شد بعد از 60 سال چشم انتظاری سرنوشت و مزار شهید مدافع میهن برای بازماندگانش آشکار گردد:
« آن قدر شوکه شده بودیم که همگی گریه کردیم. روز بعد رفتیم جلفا و از نزدیک قبرها را دیدیم و بعد از ۶۰ سال پدرمان را پیدا کردیم. وقتی مرزبانی متوجه شد که ما جزو خانواده یکی از ژاندارمها هستیم دو خانواده دیگر را هم پیدا کردند. دقیقاً نمیدانستیم پدرمان چگونه شهید شده تا این که در مرزبانی گفتند پدرم و ۳ ژاندارم دیگر همقسم میشوند که بمانند و جلوی ارتش شوروی را بگیرند.
وقتی چیزی نمیماند که فشنگهایشان تمام شود، سرجوخه ملک محمدی به پدرم میگوید که تو ۴ تا بچهداری و برگرد عقب و خبر را به پادگان تبریز بده ولی او قبول نمیکند و میگوید مگر خون من رنگینتر از شماست که برگردم عقب؟ بالاخره قرعه به اسم نفر چهارم میافتد. او همه ماجرا را برایمان تعریف کرد و گفت که پدرم با برنو راننده نفربر را از پای درآورده. با شنیدن حرفهایش احساس غرور کردم».
فرزند شهید در معرفی پدر گفته است:
«پدرم افزون بر اینکه یک فرد مذهبی و حسینی بود، حس وطن دوستی و دفاع از تمامیت ارضی ایران در وجودش موج میزد. آدم خیلی زرنگی بود. من شنیدهام که آن دو ژاندارمی که همزمان در کنار پدرم در جلفا شهید شدند به رهنمودهای او برای ماندن و رویارویی با دشمن عمل کردند.»
طبق روایت فرزند شهید، شهید شهریاری اصالت میانهای داشته و مادر شهید هم سادات تبریز بوده است. شهید عبدلله شهریاری از روستای کردکندی بستان آباد به سربازی اعزام شده و هنگام شهادت سه فرزند، دو پسر و یک دختر داشت.
«پدرم پس از گذراندن دوره سربازی، به استخدام ژاندارمری درآمد و لباس این نهاد مقدس را به تن کرد و همواره در منطقه جلفا در پاسگاه مرزبانی کنار رود ارس مشغول به خدمت بود. در آستانه حمله قوای شوروی به ایران برخی از همرستههای ایشان که میدان را خالی گذاشتند و رفتند، به ایشان توصیه کرده بودند که محل مأموریتش را رها کرده و به خانه برگردد. به پدرم گفتند که قوای شوروی زیاد هستند و شما نمیتوانید در برابر آنها مقاومت کنید. پدرم در جواب گفت که من وظیفه دارم از خاک وطنم دفاع کنم و این وظیفه همه ماست. با این وصف من از زبان افرادی که این واقعه را تاریخ نگاری کردند، شنیدهام که اولین گلوله به سوی ستون نظامی متجاوزین شوروری را پدرم شلیک کرد.پدرم هرچند که بیسواد بود، ولی ایشان یک فرد مسلمان معتقد بود. روح بزرگی داشت . انگیزه عشق به میهن و دفاع از آب و خاک و ناموس مردم در او خیلی قوی بود. حتی برای مدتی که به زادگاه خود در روستای باسمنج آمده بود، بچه¬های روستا و بستگان از او تقاضا کردند که در روستا بماند و به محل خدمت نرود... ولی پدرم گفت که میخواهد از وطن، دین و ناموس خود دفاع کند.»
فرزند شهید در خصوص وضعیت زندگی فرزندان شهید در این سالها توضیح داده است:
«یکی دو ماه بعد از اشغال ایران وضعمان خیلی خراب شد. هیچ نان و غذایی برای خوردن نبود. قحطی آمده بود. پدرم ۴ تکه زمین داشت با گلهای گوسفند و گاو. یادم نمیرود مادرم برای تهیه یک کیسه سیبزمینی مجبور شد یکی از زمینها را بفروشد. در طول ۳ - ۲ سالی که نظامیان روس اینجا بودند نیمی از داراییهایمان را برای زنده ماندن از دست دادیم. همه گندم و لبنیات و گوشتی که تولید میشد از مردم میگرفتند و به نظامیهای اجنبی میدادند که داخل کشور بودند یا در شوروی مقابل آلمانیها میجنگیدند. دوره بسیار سخت و تلخی بود، خبری از پدرمان نداشتیم و قحطی، زندگیمان را هر روز سختتر از روز گذشته میکرد»
شهید راثی هاشمی
شهید سیدمحمد راثی هاشمی در یک خانواده مذهبی بزرگ شده بود و برادر بزرگترش یک عالم دینی بود. به هنگام شهادت یک پسر 5 ساله و یک دختر 4 ساله داشت. که هیچ یک از ایشان در قید حیات نیستند. آقای سیدمحمد راثی نوه پسری شهید به نقل از پدرش میر علی اکبر روایت کرده است که شهید متولد محله نجار آباد تبریز بوده و هنوز اولین مزد خدمت در ژاندارمری را نگرفته بود که به شهادت رسید.
همسر شهید نامش خدیجه متقی پور بوده و طبق وصیت شفاهی شهید سرپرستی فرزندان شهید را خود بر عهده گرفته و بزرگ کرده است. او در سال 1369 در گذشته است. در سال 1327 پسر دایی شهید وقتی در ماموریتی کاری از راه آهن عازم جلفا بود متوجه قبر شهدای مرزبان میشود که یکی هم قبر این شهید بوده و خبر را به اطلاع فرزند و خواهر شهید می رساند.
بعد از آن موضوع را به مسئولان ژاندامری اطلاع میدهند و ژانداری هم حقوق معوق آن شهید را به خانواده پرداخت میکند که صرف جهازیه دختر شهید میشود.
روح تمام شهدای مدافع وطن شاد
منابع:
یادداشت های مرحوم دکتر نیکبخت میرکوهی
کتاب سه تفنگدار ارس
ماهنامه شاهد یاران
انتهای پیام/60034